استخر
اواخر روزها زمستان بود بابای محمد تصمیم گرفت که محمد ببره استخر شرکت درست بهمن ماه اون روز محمد دو ساعت تمام با باباش رفته بود برای خرید یک مایو برای خودش شایان ذکر که شب هم مهمون داشتیم دوستای بابای محمد ولی با این حال پدر و پسر رفتن با پسر عمه محمد و شوهر عمه محمد کلی به اونها خوش گذشت محمد قبل از رفتن گفت که از من عکس می گیرین مایومو تن کنم بابا هم قبول کرد این هم چند تا عکس جالب از این مایو قشنگ محمد آقا برای شام هم که مهمون داشتیم سه تا دختر بودن به نامهای فاطمه زینب که خواهر بودن رها هم دختر عمو محسن این هم عکس دوستای محمد ...