محمدمحمد، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
امیرامیر، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

محمد و امیر عزیز دل

دلم جون بگیره

امروز صبح که از خواب پاشدی با خنده پاشدی و مامان رو بغل کردی گفتی من عاشقتم مامان هم مثل همیشه تو رو بوسد گفت دوست دارم                      بعد گفتی بریم چای نبات بخوریم بانو گفته که دلمون جون بگیره من هم کلی بوست کردم ...
14 آذر 1391

شیرین زبانی

محمد جون داره فیلم آموزشی بانی نی رو میبینه که در مورد رنگهاست کلمه پیانو رو اینطوری تلفظ می کنه پیگانو امد به من و باباش گفت که من پیگانو سفید دارم من بابای محمد هم کلی خندیدیم به خاطر این حرفش که کلی برای ما بامزه بود تا حالا این حرفو نزده بود     بعضی مواقع میای من و بابات رو بغل می کنی از ته دل می گی دلم برات تنگ شده فرشته کوچیکم تو چقدر مهربونی دوست دارم               ...
14 آذر 1391

شمشیر زن

محمد آقا تازگی شمشیرش بر می داره مامان رو دستگیر می کنه تا دلش می خواد مامان رو می زنه مامان هم به اون هیچی نمی گه همیچه خوبه تا موقعه که محمد با باباش یکی نشه ولی اگه با هم دست به یکی کنن مامان بیچاره حسابی کتک می خوره این هم از پسر یک دونه مامان ...
14 آذر 1391

سندریلا

محمد تازگی فیلم سندریلا خیلی دوست داره می اید که مثل اون جادوگر عمل کنه یک شب که مهمون داشتیم خاله زهره می خواست بیاد خونه جدیدمون محمد هم کلی مامانش رو اذیت کرد با شیطنت های بچهگی مامانی داشت که جوجه چینی درست می کرد و اونها رو داخل سیخ چوبی می کرد بعد محمدامد گفت به من دو تا بابیلیبو بده مامان اولش چیزی متوجه نشد ولی با اشاره محمد دوتا از مامان گرفت به مامانش گفت کلاه تولدم کو می خوام بذارم محمد چوب ها گرفته بود دستش و مثل اون جادوگره با چوبها بازی می کرد تو مثل یک فرشته زیبا همیشه به زندگی من طراوت می بخشی ...
14 آذر 1391

شعر خدا

محمد جونی من سعی کردم یک شعر جدید به شما یاد بدم اون هست کی هست خدا اینقدر شعر قشنگ می خوانی که من لذت می برم قرار که صدای قشنگ تو ضبط کنم البته نباید حواست باشه دویدم دویدم به یک سئوال رسیدم کی توی دنیا ماهی می ده به دریا برف و تگرگ میسازه به درخت برگ می ده به موش دم درار می ده به ادمه خواب می ده آفتاب و مهتاب می ده جواب تو آسمونه خدای مهربونه هر بچه ای می دونه ...
14 آذر 1391