محمدمحمد، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
امیرامیر، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

محمد و امیر عزیز دل

آتلیه

اسفند ماه عروسی پسر دایی مامان محمد بود ،پدر و مادر محمد هم تصمیم گرفتن که محمد بردن آتلیه و هم به مناسبت تولد و هم عروسی خوب بود ایشان با کلی ژستهای که خودشون انتخاب می کردن و عکس گرفتن خوب دیگه این هم یک مدل برای خودش   ...
26 ارديبهشت 1392

کلاس خلاقیت

سلام چند وقتی که کاملا سرم شلوغ محمد جون از اول اردیبهشت  بردم کلاس خلاقیت  خوب کلاس جالبی  ساعت اول نقاشی و خلاقیت با کاغذ و خمیر بازی خونه سازی و ساعت دومش با ایما و اشاره قرآن یاد می گیرن که تا به حال محمد جون سوره ناس و الکافرون یاد گرفته خیلی من خوشحالم که توانستم این کلاس پیدا کنم برای محمد آقا یک فایده داشته باشه موفق باشی عزیزم ...
22 ارديبهشت 1392

عید غدیر

  شب عید غدیر رفیم مهمونی خونه خاله محمد همون مامان کوثر برای اینکه بابای کوثر سید همگی اون جم شدیم کوثر به خاطر اینکه مامانش کار داشت بهونه می گرفت که همی اسباب بازی ها مال من البته بچه حق داشت محمد اومد که یک اسباب بازی برداری کوثر امد گفت که این مال منه محمد که لجش در امد گفت بیا این مال تو غرغر نکن هیچی نگو من و مامان و کوثر خندیدیم بچه ها هم از خنده ما کلی خندیدین الهی بچه ام نمی خواست که خاله اش ناراحت بشه برای همین هیچی نگفت خیلی پسر خوبی واقعا از ته دلم دوسش دارم این هم عسل مامان شب عید غدیر   این دختر خاله محمد کوثر سادات     ...
27 فروردين 1392

روز بارانی

محمد جونی تو برای بار اول چتر گرفتی دستت و خیلی خوشحالی بابای ازت عکس گرفته مامان و بابا تو رو خیلی دوست دارن مثل یک موشه می مونی بامزه و عسل محمد جونی با زبان شیرین بعضی اوقات ایقدر زیبا حرف می زنی که من بابا نمی دونیم چه طوری جواب تو رو بدیم خیلی روحیه لطیفی داری و خیلی مهربان هم نسبت به من و به بابا جونت     ...
27 فروردين 1392

آقای دکتر

برای محمد عزیزم یک جایزه خوب گرفتیم اون هم وسایل پزشکی اون هم می خواست که مثل آقای دکتر بشه محمد جان امیدوارم که به آرزوی خودت برسی   ...
27 فروردين 1392

امام زاده داود

امسال تعطیلات تابستانی بابای با سال های قبل فرق داشت بابای مدت تعطیلاتش خیلی زیاد بود حدود ده روزی بود به محمد و مامانش خیلی خوش گذشت یک روز بابای از خواب بلند شد و گفت بریم امروز امام زاده داود بابا جون محمد هم برای اون یک تفنگ آب پاش گرفت  
26 فروردين 1392

آشپز بزرگ

توی یک روز گرم تابستانی توی ماه مردا بابا عمو علی رو دعوت کرده بود برای افطار من هم بعد افطار خواستم غذا بکشم کمک مامان مهربونم بکنم باباهم سریع از من عکس گرفت عجب بابای جالبی دارم   ...
26 فروردين 1392

محرم

محمد آقا امسال دومین محرمی بود که شما پشت سر گذاشتید و خانواده ما دو روز عاشورا و تاسوعا خونه پدر بزرگ شما بودیم و کلی به ما خوش گذشت چند تا از عکس های زیبای که شما علی اصغر شدید برای دوستان وب می گذارم ...
26 فروردين 1392

آتیلیه

محمد عزیزم بابا و مامان شما رو توی هشت ماهگی بردن آتیلیه عکس بگیری شما هم مثل تمامی نی نی های مهربون آرام ایستادین و از شما عکس گرفتیم من هم چند تا از این عکسها رو برای دوستانتون روی وب می گذارم     ...
26 فروردين 1392