محمدمحمد، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
امیرامیر، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

محمد و امیر عزیز دل

روزگار محمد وداداش

سلام به دوستای محمد ودادش محمد این روزها که هوا رو به گرما  هست  ما مادرها باید مراقب بچه ها باشیم تا گرما زده نشن محمد که کلی با برادرش بازی مختلف می کنه  و نی نی خونه ما هم روز به روز داره بزرگتر میشه  نمکی تر محمد هم توانسته با اون ارتباط برقرار کنه البته چون فصل خنده امیر هم شروع شده ولی خوب امیر خیلی زود خنده شروع کرد چند تا عکس هم برای دوستای محمد می ذارم این هم عکس عزیزان من این یک عکس امیر توی سه ماهگی ...
26 خرداد 1393

شیرینی پزون

توی هفته آخر اسفند ٩٢ هستیم کلی کارهای عقب افتاده قابل توجه که امسال ما حدود یک ماهی کشید خانه تکانی کارهامون که تمام شد محمد من هم امر کردن که مامان برامون شیرینی بپز من هم چون بچه خوبی بود گوش کردم پختم   ولی چشمتون روز بد نبینه کارمون که تمام شد آقا امد روی کابینت جعبه شیرینی ریخت اولش کلی ناراحت شدم چون شیرینی به شکل گل بود بیشتر گلها شکست من هم با خودم گفتم که عیبی نداره بچه ست دیگه ولی به اون این نگفتم به محمد تذکر خیلی جدی که دیگه روی کابیت نباید بشینه البته این حرف تا یک مدت کوتاهی بود جای همه شما خالی هم شیرینی گل مینا درست کردم که محمد دوست داره هم شیرینی نارگیلی که خودم دوست دارم البته عکس نگرفتم به براتون بذارم...
27 اسفند 1392

تولد محمد

جمعه ٢٣ اسفند تولد محمد جون مامان بود که ایشان بردیم سرزمین عجایب اینقدر بهش خوش گذشت که اگه جشن توی خونه می گرفتم به این اندازه خوش نمی گذشت با این حال جای تمامی دوستان محمد خالی بود مخصوصا عمه و پسر عمه محمد پسرم صدو بیست ساله بشی تو خیلی خوبی و خوش زبان شدی از ته دلم دوست دارم ...
27 اسفند 1392

روز شمار من و داداشها

سلام به دوستان وبلاگ محمد عزیز دل من توی این چند وقت سرگرم بچه ها بودم کلی گرفتار البته با کوله باری از تجربه که باید با بچه ها مثل خودشون رفتار کنیم قابل توجه که با کمک بابای بچه ها یک روانشناس عالی به قول معروف القصه این فرشته های کوچولو که اینقد پاک و ناز من دوتا شو دارم که باید به خوبی از اینها مراقبت کنم محمد و امیر این روزها کلی با هم بازی می کنن با هم خوشاند و موقعی هست که محمد به قول خودمون بچگی می کنه با اون مثل عروسک می خواهد که بغل کنه توی خونه راه ببره از محمد بگم که خیلی خوشحاله که خدا به اون داداش داه همه اش می گه از وقتی نی نی به دنیا امده اینگار من دارم بزرگ می شم تا به شما کمک کنم این محمد جونی هم عشق منه ولی شایا...
27 اسفند 1392

بدون عنوان

در باز شد یک جوجه دوید آمد تو کوچه جیک و جیک سلام علیکم  این هم عکسهای داداشی محمد که 29 آذر روز جمعه به دنیا آمد خانواده ما شدیم چهار نفر ،پسرم خوش آمدی  خدا دوتای شما رو حفظ کنه     ...
30 دی 1392

کلاغ کجاست رو درخت

دوستان  محمد جونی این روزها محمد اینقدر براش کتاب می خوانم که بیشتر این کتاب خودش می توانه بخوانه یک از این کتابها کلاغ کجاست رو درخت که شعرش برای شما می نویسم تا شما هم برای دلبندها خودتان تکرار کنید کلاغ کجاست؟        رو درخت چی می خوره؟        گردو سخت به گردو ها نوک می زنه          می گه همش مال منه صداش می ره                  تا کجا؟ تا لونه گنجشکا     ...
10 آذر 1392

سرباز بازی

این روزها چون من یک مقدار سنگین تر شدم مجبورم با محمد نشستنی بازی کنم این سرباز بازی با محمد که ایشان خیلی دوست دارن مخصوصا که این دایناسورها رو که می یاره کلی با آنها بازی کودکانه می کنیم البته امروز خواب دیده بود که من یکی از دایناسورهاشو خوردم کلی بلند شد گریه و زاری و ناراحتی که تو دایناسور من خوردی هر چی من می گم این خواب بود باز هم قبول نکرد بعد از دوساعت ونیم که با من قهر بود آشتی کرد دوست شدیم با هم بازی کردیم بچه ها عجب دنیای دارن         من دارم هفته های آخر می گذرانم با محمد رفتم دکتر کلی هم توی مطب به ایشان خوش گذشت کلی کاکائو از خانم دکتر گرفت دکتر برای من هفته 37 تشخیص داد که حدو...
7 آذر 1392