خاطرات مامان محمد
این روزها که ایام محرم من خیلی دلم گرفته ،زمان زایمان من هم نزیک شده کلی دل شوره توی دلم با اینکه دومین زایمان ولی باز هم دلشوره دارم شبها خوابم نمی بره کلی فکر رو خیال توی سرم من می گذره
محمد جونی این چند وقت خیلی علاقه شدیدی به قصه و کتابهای خودش پیدا کرده من هم سعی می کنم که حتما براش کم نذارم براش کتاب بخوانم تازه یک چند تا کتا ب هم خودش توانسته حفظ کنه به خاطر اینکه ما دوتا بیشتر وقت مان رو توی خونه می گذرانیم
ولی در کل روزهای سختی رو پیش رو می گذارم
یک توصیه به تمام مادرهای که سن آنها زیر سی سال دارن و می خوان برای بچه اقدام کنن هر چه زودتر اقدام کنن چون یک تجربه زیر سی سال زایمان و دوران باردای خیلی بهتر و راحت (حتی برای بچه دوم)الان من که سی و یک سالمه خیلی برام سخت می گذره تا زمانی که محمد رو باردار بودم
دلم می خواد دوباره براتون تکرار کنم که دوران سختی رو می گذرانم و از خداوند صبر می خوام
این روزها که روزهای آخر بارداری من محمد هم یک مقدار حوصله اش سر رفته من نمی توانم زیاد از خونه بیام بیرون البته باز با این حالم اون می برم پارک به قول خودش بریم میوه بخوریم لذت ببریم الهی قربون این شیرین زبانی شما بشم
هر دفعه که میرم دکتر به من میگی پس نی نی کجاس من هم با یک کادو به اون و گفتن اینکه این رو خانم دکتر داده البته ایشان هم قبول می کنن
این چند روزه که تاسوا و عاشورا بود محمد کلی با پدرش خوش گذراند و با هم به سینه زنی توی مسجد رفتن کلی به دوتای اونها خوش گذشت حتی یک شب حدود ساعت 2 صبح امدن من کلی نگران شدم این هم از معایب این هیئتها
البته باز هم منتظر خاطرات من و محمد جون باشید