محمدمحمد، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
امیرامیر، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

محمد و امیر عزیز دل

کلاس

محمد جان من این مطالب برای شما می نویسم تا یک روز بدانی چه روزهای شادی با هم داشتیم عزیزم حدود یک ماه و نیم که داری با من می آیی سر کار یعنی سر کلاس مامان جون شما عضو ثابت کلاس منی خوشحالم که سه تای با هم میریم سر کلاس (من و شما ونی نی ) شما اینقدر آرامی که حدود نیم ساعت آخر که میشه میگی مامان بابا زنگ زده میگه من امدم خونه الهی من قربون این شیرین زبونیت بشم تو اینقدر صبوری از خدا می خوام که نی نی هم مثل شما باشه تازه کلی هم دوست پیدا کردی البته بزرگتر از خود شما ولی خوبی اینکه پسر مثل شما عزیز مامان بهتر بدانی که کلاس خودت هنوز یادم نرفته وقتی زمان کلاس خودم تمام شد حتما میذارم کلاس خلاقیت ...
10 تير 1392

مبعث رسول

امشب شب مبعث خداوند به من این توفیق داده که این عزیز دلمو محمد نام گذاشتم و از خداوند می خواهم که کمکم کنه این فرشته مهربون رو در راه درست تربیت کنم این عید بزرگ به همه دوستان محمد تبریک می گم ...
17 خرداد 1392

اولین جشن خلاقیت

محمد جونی که کلاس خلاقیت و قرآن و شرکت می کنه 31 اردیبهشت هم یک جشن برگزار شد ایشان هم شرکت کرد کلی بازی و شادی محد جونی توی مسابقه صندلی خوب بود نفر سوم بین اون بچه های که از خودش بزرگتر بودن شد جوب بود نشانه خوبی بود بعد یک جایزه خوشگل و خوب (کتاب گرفت بعد صداش کردن یک یک جمله سخت بگه چون ایشان از همه کوچکتر بودن تخفیف خورد گفت: مامان جون دوست دارم برام بوس فضایی فرستاد همه هم کلی دست زدن جای همه ای دوستان وبی محمد خالی بود ...
1 خرداد 1392

مهمان جدید

سلام به دوستای محمد چند روز پیش رفتم سونو گرافی محمد هم پیش بابا جون ماند رفت پارک کلی هم بهش خوش گذشت مامان هم رفت دکتر تا از سلامت بچه مطمئن بشه وقتی هم امدم محمد با اون زبان بچگی گفت ملالکت باشه مامان جون و کلی هم من و بوس کرد حال ما داریم میشیم یک خانواده چهار تایی ...
30 ارديبهشت 1392

عید نوروز

امروز سال تحویل شد محمد آقا سومین سال در کنار پدر و مادرش خیلی خوشحال با این لباس عیدی که خودش انتخاب کرده پسرم کلی بزرگ شده و محمد آقا ارزوی قلبی من اینه که شما امسال و حتی سالهای دیگه اصلا مریض نشین ، دوست دارم محمد جونی محمد جونی کنار سفره هفت سین و با شیرینی که خودش با مامان پخته     ...
26 ارديبهشت 1392

سوغاتی کربلا

روز 14 فروردین 92 آقاجون و بانو از سفر کربلا امدن برای محمد جون یک سوغاتی خیلی خوب آوردن که محمد جونی هم خیلی دوست داشت یک موتور پلیس دستشون درد نکنه که آینقدر به فکر این نوه های شیطون هستند محمد این پدر بزرگ و مادر بزرگش و بوس کرد و تشکر کرد که نمی دونی آنها از حد خستگی خواب بودن و محمد توی خواب آنها رو بوس می کرد و انها هم توی خواب می گفتم خواهش می کنن واقعا این بچه ها چقدر ناز و قدر دان بزرگتر ها عجب دنیای دارن     ...
26 ارديبهشت 1392

نقاشی

محمد آقای ما علاقه زیادی به این فیلم تخیلی داره من هم برای این که جلوی دیدن اون بگیرم کاغذ به در کمد دیواری زدم با هم نقاشی کشیدیم که بابا جونی بتوانه اون فیلم مورد علاقه خودشو ببینه خوب دیگه   این هم چند تا عکس از این آثار محمد جونی   ...
26 ارديبهشت 1392

آتلیه

اسفند ماه عروسی پسر دایی مامان محمد بود ،پدر و مادر محمد هم تصمیم گرفتن که محمد بردن آتلیه و هم به مناسبت تولد و هم عروسی خوب بود ایشان با کلی ژستهای که خودشون انتخاب می کردن و عکس گرفتن خوب دیگه این هم یک مدل برای خودش   ...
26 ارديبهشت 1392

کلاس خلاقیت

سلام چند وقتی که کاملا سرم شلوغ محمد جون از اول اردیبهشت  بردم کلاس خلاقیت  خوب کلاس جالبی  ساعت اول نقاشی و خلاقیت با کاغذ و خمیر بازی خونه سازی و ساعت دومش با ایما و اشاره قرآن یاد می گیرن که تا به حال محمد جون سوره ناس و الکافرون یاد گرفته خیلی من خوشحالم که توانستم این کلاس پیدا کنم برای محمد آقا یک فایده داشته باشه موفق باشی عزیزم ...
22 ارديبهشت 1392

عید غدیر

  شب عید غدیر رفیم مهمونی خونه خاله محمد همون مامان کوثر برای اینکه بابای کوثر سید همگی اون جم شدیم کوثر به خاطر اینکه مامانش کار داشت بهونه می گرفت که همی اسباب بازی ها مال من البته بچه حق داشت محمد اومد که یک اسباب بازی برداری کوثر امد گفت که این مال منه محمد که لجش در امد گفت بیا این مال تو غرغر نکن هیچی نگو من و مامان و کوثر خندیدیم بچه ها هم از خنده ما کلی خندیدین الهی بچه ام نمی خواست که خاله اش ناراحت بشه برای همین هیچی نگفت خیلی پسر خوبی واقعا از ته دلم دوسش دارم این هم عسل مامان شب عید غدیر   این دختر خاله محمد کوثر سادات     ...
27 فروردين 1392